سلام دوستام من
خیلی وقت بود تصمیم گرفته بودم که بنویسم از خودم زندگیم تفکرات و احساساتم .
امروز با کلی کلنجار رفتن تصمیمو گرفتم تا بنویسم .معذرت میخوام اگه خوب نمینویسم معذرت میخوام از همتون و ممنون میشم که هر جایی که اشتباه نوشتم شما منو راهنمایی کنید و بهم بگید .
راستی من هر ماه یه بار میام و این پست رو میزارم و میرم تا ماه بعد.
خب بزارین خودمو معرفی کنم من بهانه ام البته اسم واقعیم بهانه نیست . من 20 سالمه و اگه یه نگاهی به وبلاگم بندازین میفهمین که توی چه روز و چه ماهی متولد شدم . من از خراسان جنوبی ام و توی یه شهر کوچیک زندگی میکنم با مردمانی که والا نمیدونم در موردشون چی بگم ، چیزی نگم بهتره .
من رشته فناوری اطلاعات میخوندم و الان یک ماه میشه که کاردانی رو تموم کردم و یادم رفت که برای کارشناسی شرکت کنم .انشالله دفه بعد شرکت میکنم . الانم دیگه کاری ندارم و بیکارم تو خونه ولی راستشو بخوایین بیکار بودن و دوس دارم تا انجام دادن کارایی که علاقه ای بهش ندارم اما خب مادرم بهم گیر میده که نباید بیکار بمونم و حتما باید یه کاری بکنم .
اخلاقمم زیاد تعریفی نداره همه اینو میگن بد اخلاق و مغرور و عصبی و بی حوصله و سرد نسبت به محبت های اطرافیانم خودمم قبول دارم اما خب چیکار کنم اخلاقمه .
ظاهرم معمولیه یکم تو دل برو هستم ولی مثل اخلاقم بازم تعرفی نداره یه دختر سبزه یکم قد بلند نسبت به اطرافیانم و تپلم از بچگی تپل مپل بودم .
از خانوادم بگم یه خانواده مهربون و دوست داشتنی دارم که خیلی با هم راحتیم ما رو هم ده نفریم 5 برادر و دو خواهر دارم و خودمم فرزند آخری آخری هستم بابام یه مغازه لباس فروشی داره و مامانم خونه داره ولی از اون مادرای خیلی مهربون و فداکاره من عاشقشم هر چند که هیچ وقت دختر خوبی برای این زن مهربون نبودم پدرمم خب خوبه دوسش دارم ولی به اندازه ای که با مامانم راحتم با اون راحت نیستم ولی دوسش دارم و اون تمام سعیشو برای رفاه و آسایش ما میکنه فقط الان به خاطر سنش زیادی بی حوصلست و خسته هر چند که به روی خودش نمیاره ولی کاملاً مشخصه .بگذریم من تنها مجرد این خانواده هستم همشون ازدواج کردن و فقط و فقط من موندم.
فکر کنم دیگه بسه تا حدودی منو شناختین
بازدید دیروز : 4
کل بازدید : 124553
کل یاداشته ها : 65